Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


˙·٠•●♥حس زیبا ♥●•٠·˙

میروی تا با نبودن عشق را پر پر کنی

میروی با اشک حسرت ، دیده ام را ترکنی

آن همه گفتی نگاهت با نگاهم زنده است

من نباشم ، می توانی روزها را سر کنی

در نبودت گریه کردم ، آینه احساس کرد

آینه شو ، گریه ام را حس کنی باور کنی

سبز در عشقت شدم کم کم تو دانستی ولی

عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی

بعد تو در سینه نامت می شود یک خاطره

کاش می شد قصه عشق مرا باور کنی

 

 

 

نه دل در دست محبوبی گرفتار

نه سر در کوچه باغی بر سر دار

از این بیهوده گردیدن چه حاصل؟

پیاده میشوم ، دنیا! ، نگهدار . . .

مرا اینگونه باور کن

کمی تنها ٬ کمی خسته

کمی از یاد ها رفته

خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته ؟

من آن شمعم که با سوز دل خویش

   فروزان میکنم ویرانه ای را

       اگر خواهم که خاموشی گزینم

           پریشان می کنم کاشانه ای را

دل که رنجید از کسی ، خرسند کردن مشکل است ،

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است ،

کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد ،

حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است.

هر که با احساس باشد عاقبت خواهد شکست !!!

این جواب سادگیست …

ناکرده گنه در این جهان کیست؟ بگو

وآنکس که گنه نکرد, چون زیست ؟ بگو

من بد کنم و تو بد مکافات دهی

پس فرق میان من و تو چیست ؟ بگو

” خیام “

می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی

   می رسد روزی که احساس مرا باور کنی

      می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود

خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی

 

       می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار

 

            نامه هایی را که با دریای اشکت تر کنی

می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی

       بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی

           می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من

              آن زمان احساس امروز مرا باور کنی

 

در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز

گر چه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز

بی تو امشب گریه هم با من غریبی می کند

دیده در راهند چشمانم که باز آیی هنوز